|
دو شنبه 4 اسفند 1393برچسب:, :: 9:53 :: نويسنده : sia
وقتی دو قلب برای یکدیگر بتپد... هیچ فاصله ای دور نیست... هیچ زمانی زیاد نیست... و هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ عشق دیگری نمیتواند آن دو را از هم دور کند... محکم ترین برهان عشق "اعتمــــــــــــــــــــــــاد" است... خواستنی ترین معــــــشــــــوقــــــه دنیــــــــــــا ... "دوســــــتت دارم"...
پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : sia
وقتی میگویم : برایم دعا کن... یعنی کم اورده ام... یعنی دیگر کاری از دست خودم برنمی آید... تورا قسم به همین شبها خودت برایم دعا کن...
یک شنبه 25 خرداد 1393برچسب:, :: 14:48 :: نويسنده : sia
عشق یعنی… تو اوج هیاهوی ذهنت و خستگی از آدمای دور و برت ، با یه لبخندش ، یه نگاهش ، سراپای وجودتو آرامش بگیره...
پنج شنبه 3 فروردين 1393برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : sia
نمیدانم... دل من نازک است... یا چشمان تو تیز... که هرگاه نگاهم را به تو میدوزم بند دلم پاره میشود...
جمعه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 23:13 :: نويسنده : sia
کاش... کاش... کاش بودی... یه دنیا حرف... یه عالم بغض تو گلومه... خیییییییلی شونه هاتو کم دارم... خیلی.. کاش فقط بودی همین... "من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم...
پنج شنبه 29 اسفند 1392برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : sia
اینجا... با چشمانی خیس که به رنگ زیبای فردا دوخته ام... با قلبی آکنده از امید که فردا را می نگرد... در این لحظه باشکوه تحویل... تنها برای تو میخوانم... فقط و فقط به یاد تو و برای تو... اینجا از فرسنگها فاصله زمینی دورتر از تو در آغوش خلیج نیلگون و بیکران همیشه فارس... یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال... سال نو مبارک عزیزم... مثل همیشه واست بهترین و قشنگ ترین آرزوها رو دارم...
پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia
یادش بخیر... اون شبی که گفتی... بیا بیرون زیر بارون... ببین... حتی نمیشه یه لحظه هم به "ارحم الراحمین " بودنش شک کرد... امشبم از اون شباست... واقعا... حتی نمیشه "یه لحظه هم" به ارحم الراحمین بودنش شک کرد... یا ارحم الراحمین... یا ارحم الراحمین...
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 2:44 :: نويسنده : sia
میان هر نفسی که میکشم همهمه ای ست از همه پنهان … میکِشم تو را ، که میکُشی مرا … "نیلوفرم" ... سالروز رویش زندگی بخشت را در مرداب دلتنگیهایم عاشقانه جشن میگیرم... تولد قشنگت مبارک...
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : sia
صدایت را دوست دارم...
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : sia
جمعه 16 اسفند 1392برچسب:, :: 1:51 :: نويسنده : sia
آنقدر هوای حوصله ام سرد است که انگشتان احساسم سر شده است... خدا جونم... دیگه توان خواستن ندارم ؛ امشب ، تو دعا کن . . . من می گویم : آمین !
جمعه 15 اسفند 1392برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : sia
میدانم حرف های زیادی داری... پس سکوت علامت چیست؟! نمی دانم علامت رضایت است؟! یا همان جواب ابلهان خاموشی ست... شاید معنی جدیدی به سکوت داده ای! سکوتت را می فهمم... یعنی انتظار...
جمعه 25 بهمن 1392برچسب:, :: 2:21 :: نويسنده : sia
دوست داشتن من حکایت نان نیست... که داغش میهمان سفره و سردش سهم نمکی باشد... این "من" گرمای وجود "تو" را در زمستان بودنت همچون گذشته احساس میکند... و من میدانم همه موجودات روزی از خواب زمستانیشان بر می خیزند... دوباره سبز میشوند... دوباره عاشق... دوستت دارم بهترینم...
شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, :: 12:19 :: نويسنده : sia
در زمستانی سرد... بادلی رفته ز دست... زیر لب میخواندم.... کاش میشد به تو گفت که تو تنها سخن شعر منی... تو نرو... دور نشو از بر من... تو بمان تا که نمیرد دل من... عادتم داده خیال تو که تنها نشوم... یاد من هم نکنی باز به یادت باشم...
جمعه 20 دی 1392برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : sia
میخواهمت... آنقدر که خاطرات شرجی ام موج میزند ، و جاری میشود بروی بغض نبودنهایت ، بروی تمام غمهای رسته از حضور بی پایان این دلتنگی ، بروی تک تک واژگونی های خیال خسته ام ، بروی لحظه های موحش سکوتهای غبارآلودم ، عبور میکند از مرز واقعیت و میشود آه... و میشود اشک و باز ، تر می کند امشب لبان کویریم را... اما باز… لبهایم در عطشت میسوزد... دوستت دارم…
یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : sia
گیرم که یلدا هم بیاید... شبی هم به درازا بکشد... برفی هم ببارد... سفره ای هم چیده شود... اناری هم باشد... و دیوان حافظی هم... چه یلدایی؟! چه برفی؟! چه فالی؟! بی تو اینجا همه شب یلداست... همه شب برفی و سرد است... همه شب فال مرا میگیرد ، یاد آشفته تو...
چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : sia
این روزها آنقدر حسود شده ام که به آیینه ای که هرروز نگاهت را در خود تکرار می کند حسادت می کنم و به دستگیره دری که هرروز بارها بر دستان تو بوسه می زند... این روزها آنقدر دچار حسادتی جانکاه شده ام که به چشمان تمام کسانی که قامت تورا در چارچوب نگاه خود ترسیم می کنند هم حسودی ام می شود و به کودکی که عطر نفس های تو را هنگامی که بوسه بارانش می کنی می نوشد... این روزها من مانده ام و این همه حسادت وحسرت لحظه هایی که برای درآغوش کشیدنت می گذرد... این تقدیر ماست... اینگونه با همیم بی آنکه با هم باشیم... هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند... دوستت دارم...
سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : sia
سرت را بر شانه ی خدا بگذار تا او با نوازش های دستان مهربانش قصه ی عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص درآیی ، نه از نداشتن چیزی غصه بخوری و نه از نداشتن کسی . . .
چهار شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 23:57 :: نويسنده : sia
خانه خراب تـــــــــو شدم , به سوی مــــــن روانه شو
جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, :: 2:3 :: نويسنده : sia
بعضی وقتا دوست دارم بنویسم... هرچی که تو دلم هست... هرچی که واسم شده بغض... هرچی که داره خفم میکنه... اما هرچی سعی میکنم حرفامو بنویسم نمیشه... همش دستم میره سمت چندتا کلید کیبوردم... دوست دارم فقط با همین چندتا کلید کار کنم... د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م...د.و.س.ت.د.ا.ر.م...
شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, :: 19:31 :: نويسنده : sia
حتی همین قدر محال... حتی همین قدر دور... وجودت تن پوشیست بر عریانی روح خالی ام... باش... حتی همین قدر محال... حتی همین قدر دور... هرچه هستی باش... شاید سهم من از بودن تو همین دوری و محال بودن است عزیزم... همین خواستن ها و نرسیدن ها... عشقم... تا همیشه عاشقانه و صادقانه دوستت دارم...
سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : sia
نمی دانم چشـــــــمــانتـــ با مــــــن چه میکند!!! فقط وقتی که مثل امروز نگـــــاهم میکنی چنان دلـــ ـــ ـــم از برق نگاهت می لـــرزد که حـــــــس می کنم چقدر زیبــــــاست فـــــــــــدا شدن ... برای چـــشـــــمـــهایی که "تمام دنیــــــای مـــــن" است... بگو تمـــام تــــ ــــ ـــو مــــــــــــــال مـــ ـــ ــن است...
دلــــــم میخواهد حســـــــادتــــ کنم به خـــ ــــ ــودم...
پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:, :: 3:54 :: نويسنده : sia
از تومی خواهم بگویم و می دانم که دوستم داری و فرو می افتد خورشید بیاورم که تنها بر زبان آید
جمعه 4 مرداد 1392برچسب:, :: 1:47 :: نويسنده : sia
شبها اونقدر به صفحه ی گوشیم زل میزنم تا شاید...
دلتنگتم…
جمعه 28 تير 1392برچسب:, :: 2:36 :: نويسنده : sia
مـــهم نيست که کامـــنت بذاری . . .
برای من مـــهم اينه کـــه
بـــفهمی و بدونی
برای " تـــــــــو " ميـــنويسم . . .
فقـــط برای تــــــو . . .
و مهـــمتر ايـــنکه بـــخونی
اونـــچه رو مـــينويسم
و لبخـــند هميشگيتو بزنی
و با همون لحن خاص خودت
زير لب بگـــی : ديــــــــــــووونه !
اینجا مینویسم... شاید گذر زمان تو رو هم یه روز برای خوندن این مطلب به اینجا بکشونه... من همونم که با اینکه میدونستم تو نمیتونی با من باشی ولی باز دوستت داشتم و دارم... میدونی... گفتن هیچ چیزی و هیچ حرفی آرومم نمیکنه... جز اینکه بی هیچ مقدمه ای خیلی راحت خیلی خیلی خیلی ساده و صادقانه فقط بهت بگم "دوستت دارم..." همین...
جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : sia
ای کاش میشد لحظه ای جایمان را باهم عوض میکردیم... تو میدیدی که چقدر بی انصافی... و من میفهمیدم که چرا...
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : sia
هــوس کــرده ام کـــه تـــو بـاشـــی مـــن بـــاشـم و هيچـکـس نبـاشـــد... آنگـــاه داغتـــريـن آغــــوش هـــا را از تنـت و شيـريـــن تـريــن بــوســـه هـــا را از لبـــانت بيـــرون بکشـــم... بــه تـلـــافـی تمـــام روزهــايـــی کـــه ميخــــواهمت و نيسـتـــی ...
شنبه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : sia
من همـانــم... پسری که برای داشتـنـت ، تمــام شــب را بيـدار می مـانــد... و با تـويـی که "نيستـی" حرف می زنــد...! پـــســری که هـــر شــب ، زانـو ميزنــد لبـه تختــش ، چشمــانش را می بنــدد ، و تنهـــا آرزويـــش را... برای هزارميـــن بــار به خـــدا يــادآور می شــود... و خــدا هم مثــل هميشــه لبخند ميزنــد... از اينـکه "تو" آرزوی هميشـگی من هستی...
پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, :: 1:34 :: نويسنده : sia
روزهـــایــی کـــه مـی بینمت ، نفســـــم مــی گیـــــــــرد...
سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : sia
همه چیز را یاد گرفته ام... یاد گرفته ام که چگونه بی صدا گریه کنم ... چگونه با بالشم بی صدا کنم ... یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی... نفس بکشم بدون تو و به یاد تو... یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... تو فقط مرا ببخش که گاهی احساسم لبریز میشود و میگویم "دوستت دارم"... "دلم برابت تنگ شده"... "میخواهمت"... و ... و با این حرفهایم ، آرامش را از چشمهای زیبایت و قلب مهربانت میگیرم...
سه شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 23:51 :: نويسنده : sia
خبر نداری... خبر نداری چه بغضی تو گلومه... خبر نداری چه حسی داشتم ، امروز ، از دیدن کسی که فقط از پشت سر ، کمی شبیه تو بود...
یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : sia
لمست کردم... ای کاش هرگز تن به این خواسته نمیدادیم... همیشه فکر میکردم تا یکی شدنمان تنها یک قدم فاصله داریم... اگر میدانستم روزی لمس تنت اینگونه فاصله میاندازد بین تو و من و این همه احساس پاک... هرگز تن به هوسی نمیدادم که میپنداشتم انتهای عشق است...
پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : sia
بی من اگر آرامی...
چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : sia
تو... میدونی کجای قلب منی... میدونی چشمات تمام دنیای منه... میدونی لحظه ای فراموشت نمیکنم... میدونی چشمام هر لحظه و باهر بهانه میگریند... میدونی هر لحظه از خدا میخوامت... میدونی هرشب ازش میخوام خوابت رو ببینم... میدونی تنها اسم تو رو لبهامه... میدونی که از دوریت قلبم گرفته... میدونی چقدر دلم برات تنگ شده... میدونی چقدر میخوام چشماتو... نگاهتو... دستتاتو... شونه هاتو... تو میدونی... همه اینا را میدونی... پس چرا حرفی نمیزنی؟! مگه من زندگی تو نبودم...؟!
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 19:5 :: نويسنده : sia
عجیب است... اینجا آمدنم عجیب است... نمیفهمم چرا... عجیب تر لحظه هاییست مثل امروز ، دیروز و شاید فردا... یه لحظه های خاصی مثل الان ، همین جا... جایی که همه دور هم هستن... منم باید کنارشون باشم اما... اما اینجام... حسی که اینجاست ، درست شبیه در آغوش بودن توست... و من حتی همین آغوش تو را "نازنینم" ، با تمام دنیا ، آره درست میشنوی عزیزم ، با تمام دنیا ، عوض نمیکنم...
"""دلم بدجوری هوای چشمای خوشگلتو کرده... کاش بودی... کاش..."""
سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, :: 2:33 :: نويسنده : sia
نمیدونم تا حالا برات پیش اومده یا نه! باچندتا از دوستات رفتی بیرون... وقتی که دورهم نشستین و پاسور بازی میکنین یا هر تفریح دیگه... همشون همینطور که بازی میکنن ، گوشی موبایلشونم تو دستشونه... یکی اس ام اس میده... یکی با یه اس میخنده... یکی با یه اس به هم میریزه... یکی میره یه گوشه با تلفن صحبت کنه... برات مهم نیست با کیه ، مهم اینه یه مخاطب داره... و تو... و تو فقط نگاه میکنی و بغض... فقط بغض و حسرت... حسرت که توام یه روز... دوست نداری با هیچکس باشی... بودن هیچکس باهات اونی که میخوای نمیشه... هیچ لذتی از باهم بودن نمیبری... داشتن هیچکس دیگه راضیت نمیکنه... اینجاست که جای خالیش آتیشت میزنه... اینجاست که میفهمی نبودش باهات چیکار کرده... اینجاست که گوشیتو میذاری درگوشت و میری اونطرف تر و مثل همون روزا تو خیالت عاشقانه باهاش حرف میزنی... از دوستات که فاصله میگیری بغضتو میشکنی و یه دل سیر گریه میکنی... همه فکر میکنن توام کسی رو داری اما... اما تو فقط خودت میدونی که چقدر تنهایی...
یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, :: 2:23 :: نويسنده : sia
روزهای انتظار
چه عاشقانه مرا می شکند... و تو چه سرد از من عبور می کنی... یک شب مه گرفته و حرفهایی تلخ ... که از اعماق تنهایی بیرون می آید... دستم را بگیر... من به بودن تو نیاز دارم... نیمه گمشده ام نیستی ! که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم... که تو تمام گمشده منی... تمام گمشده من...
جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:26 :: نويسنده : sia
من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم... نمیدانم چه میخواهی ولی امشب... برای تو... برای رفع غمهایت... برای قلب زیبایت... برای آرزوهایت... به درگاهش دعا کردم... و میدانم درونت را... همه احساس پاکت را... دعاهای سر سجاده ات را... و من عشق تو را همدم ، درون خسته ی قلبم ، در سیاهی ، در زلال اشکهایم دیده ام هر دم... و میدانم ، یقین دارم دعاهامان اثر دارد... یقین دارم دعاهامان اثر دارد... "شب آرزوهات لبریز از ستاره های استجابت..."
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:36 :: نويسنده : sia
باور کن... باور کن گلایه ای از تو نیست... تو خوبتر از آنی که گلایه از تو باشد... گلایه از خودم و از ویرانه های قلب من است که هر لحظه ذره ذره فرو میریزد... و اینک احساس میکنم جز ویرانه ای از من باقی نیست... که اگر اندکی امید در من زنده شد فقط و فقط به یمن قدم تو بود... باور کن به جان تو سوگند از تو گلایه ای نیست... آمدنت درست به موقع بود... آمدنت درست شبیه نزول بارانی بود در دل کویر... آمدنت شبیه آمدن پیامبری از جانب خدا بود در بین قومی که سخت به بیراهه میرفت... باور کن بهترینم... از تو گلایه ای نیست هیچ...
یک شنبه 4 فروردين 1392برچسب:, :: 22:59 :: نويسنده : sia
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم...
|